جدول جو
جدول جو

معنی چشم بندک - جستجوی لغت در جدول جو

چشم بندک
نوعی بازی دسته جمعی که در آن چشم کسی را می بندند و از او می خواهند چیزی را پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
چشم بندک
(چَ / چِ بَ دَ)
بازیی باشد، وآن چنانست که چشم یکی از طفلان را ببندند و دیگران پنهان شوند و بعد از آن چشم او را بگشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شودتا محل معین و بعد از آن چشم طفل پیدا شده را بندندو باقی اطفال پنهان شوند و بعضی این بازی را ’سرمامک’ نیز خوانند و آن هم بازیی است. (برهان) (آنندراج). یک نوع بازی مر کودکان را. (ناظم الاطباء). نام یک بازی اطفالست که چشم طفلی را بسته و بعد آن طفل چشم خود را گشوده در پیدا کردن آنها برآید و هر کدام را که پیدا کرد بر او سوار شود تا محل معین و بعد چشم همان طفل پیدا شده بسته میشود و اطفال باز پنهان میشوند. چشم بندانک. (فرهنگ نظام). نوعی بازی قایم موشک
لغت نامه دهخدا
چشم بندک
بازیی است کودکانرا که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بندک
((~. بَ دَ))
بازی ای است کودکان را که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بد
تصویر چشم بد
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
بستن چشم کسی، کنایه از شعبده، حقه بازی، جادوگری، افسونگری، کنایه از نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ بَ)
نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم میزند. (فرهنگ نظام). چشم زخم. عین الکمال:
ندانم چه چشم بد آمد براوی
چرا پژمرید آن چو گلبرک روی.
فردوسی.
چون کار بآخر رسید چشم بدبدو خورد که محمودیان از حیلت نمی آسودند. (تاریخ بیهقی).
چوچشم بد همیشه دورم از تو
چو بدخواه لبت رنجورم از تو.
نظامی.
ای ملک العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش.
حافظ.
، بلا و آفت. (ناظم الاطباء).
- چشم بد از روی تو دور، یعنی خدا ترا محافظت کند و از آسیب چشم بد ایمن دارد:
قل هواﷲ احد چشم بد از روی تو دور.
- چشم بد دور، یعنی ماشأاﷲ. تبارک اﷲ. بنامیزد. احسن. زه. آفرین: چشم بد دور که نوشیروان دیگر است. (تاریخ بیهقی).
- چشم بد دور بودن، بلا و آفت و نظر بد دور بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ گَ دُ)
دانۀ گندم که چاک آن بچشم میماند. (آنندراج). چاک دانۀ گندم. شکافی که بر دانۀ گندم است:
چشم تنگش بوقت بیداری
گل بابونه است پنداری
چون بیکدیگرش ز خواب نهاد
میدهد آن ز چشم گندم یاد.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) :
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی (از آنندراج).
چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز
برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو.
میرمحمد علی رایج (از آنندراج).
، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) :
گاو خراس است سپهر بلند
بر سر او از مه و خور چشم بند.
شفائی (از آنندراج).
، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
جادوگری. فسونگری. ساحری. حقه بازی. رجوع به چشم بند شود
لغت نامه دهخدا
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
افسونگری ساحری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
((~. بَ))
افسونگری، ساحری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
شعبده بازی
فرهنگ واژه فارسی سره
روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد